سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات]را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]

ع*ش*ق

 
 
دستمال کاغذی به اشک گفت :....(چهارشنبه 88 تیر 31 ساعت 11:26 صبح )

 

دستمال کاغذی به اشک گفت: 
قطره قطره‌ات طلاست
 
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
 
عاشقم !
با من ازدواج می‌کنی؟
 
اشک گفت:
 
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
 
تو چقدر ساده‌ای
 
خوش خیال کاغذی!
 
توی ازدواج ما
 
تو مچاله می‌شوی
 
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
 
پس برو و بی‌خیال باش
 
عاشقی کجاست!
 
تو فقط
 
دستمال باش!
 
دستمال کاغذی، دلش شکست
 
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
 
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
 
در تن سفید و نازکش دوید
 
خونِ درد
 
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
 
مثل تکه‌ای زباله شد
 
او ولی شبیه دیگران نشد
 
چرک و زشت مثل این و آن نشد
 
رفت اگرچه توی سطل آشغال
 
پاک بود و عاشق و زلال
 
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
 
چون که در میان قلب خود
 
دانه‌های اشک کاشت.

 

 

 

 

تا اینجا که اومدی یه نظر هم بده دیگه !!!!!!!!



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 13  بازدید

بازدیدهای دیروز:32  بازدید

مجموع بازدیدها: 189358  بازدید


» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «